دانشجویان مهندسی صنایع ورودی 91
دانشگاه دامغان
| ||
|
داستان ازدواج پسر یک مهندس صنایع: مهندس صنایع (که اینجا نقش پدر خانواده را بازی می کند) خطاب به پسر:دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی. پسر:نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم. پدر:اما دختر مورد نظر من,دختر ((بیل گیتس ))است. پسر:اهان,اگه اینطوریه قبول است.. پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید:برای دخترت شوهری پیدا کردم. بیل گیتس:اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند. پدر:اما این مرد جوان قائم مقام ((مدیر عامل بانک جهانی)) است. بیل گیتس:اوه, که اینطور ! در این صورت قبول است. بالاخره, پدر به دیدار مدیر عامل بانک جهانی می رود. پدر:مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیر عامل سراغ دارم. مدیر عامل:اما من به انداره کافی معاون دارم. پدر:اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است. مدیر عامل:اوه, اگه اینطور است, باشد. و معامله به این ترتیب انجام شد. نتیجه ی اخلاقی:حتی اگر چیزی نداشته باشید باز هم می توانید چیز هایی بدست اورید اما باید روش مثبتی را بر گزینید ان هم مشورت با یک مهندس صنایع است. نظرات شما عزیزان: elaaaheee
![]() ساعت17:33---18 فروردين 1392
avaaaaaaaaaaariiiiiiiiiiiiiiiinnnnn...........
![]() ![]() narjes
![]() ساعت22:11---15 فروردين 1392
![]() ![]() ![]() newsha
![]() ساعت12:43---14 فروردين 1392
...khkhkhkhkhkhkh
kheilighashang bud ![]() ![]() |
|